ابراهيم بن مالك اشتر، افسر سلحشور (1)
ابراهيم بن مالك اشتر، افسر سلحشور (1)
طليعه
تولد
قبيله
فرزندان
مردم بيشتر او را «ابونعمان» ميخواندند و به اين كنيه شهرت داشت.6 از ميان پسرانش، محمد و قاسم از راويان حديث بودهاند و با واسطه، رواياتي از اهل بيت عليهمالسلام راجع به ظهور امام مهدي(عجّ) و ولايت اميرمؤمنان علي عليهالسلام نقل كردهاند. نسبت «ورّام» عالم بزرگ شيعه و صاحب مجموعه ورّام، از طريق خولان به ابراهيم و مالك اشتر ميرسد.
سرباز فداكار علي عليهالسلام
پدرش مالك اشتر، در مقابل عمروبن عاص قرار گرفت و نيزهاي به طرف او انداخت. او از صحنه گريخت. جواني از جوانان قبيله حميره كه در سپاه معاويه بود، صحنه را ديد و پرچم را از عمروبن عاص گرفت و گفت: اكنون هنگام نبرد جواني چون من است. و شروع به رجز خواندن كرد. مالك اشتر، دست فرزندش ابراهيم را گرفت و گفت:
به ميدان نبرد برو؛ زيرا او جواني نوسال است و تو نيز چون او جواني نوسال هستي.
ابراهيم به ميدان رفت و رجزي زيبا سرداد و حملهاي سخت كرد. بعد از مدتي نبرد، طرف مقابلش را به هلاكت رساند. و بدين ترتيب مراتب عشقش را به مقام شامخ ولايت نشان داد.
نصربن مزاحم، نويسنده كتاب «وقعة الصفّين» مينويسد:
ابراهيم در جنگ صفّين با وجود اين كه نوجواني بيش نبود، دركنار اميرمؤمنان و پدرش مالك، رشادتها از خود نشان داد.7
همراهي با مختار
مختار اين رأي را پسنديد و گفت: به ديدار او برويد و بگوييد: هدف ما جز خونخواهي امام حسين عليهالسلام واهل بيت او نيست و از طرف اهل بيت نيز اجازه داريم.
عامر شعبي ميگويد:
من و پدرم گروه منتخب مختار، به ديدار ابراهيم رفتيم. يزيد بن انس پس از دعوت ابراهيم براي همراهي با قيام، گفت: اين مسأله مهمي است؛ اگر بپذيريد، به خير و منفعت شماست و اگر نپذيريد، ما با شما اتمام حجّت كرديم و از شما ميخواهيم كه اين مسأله را جايي مطرح نكنيد و مخفي نگه داريد. ابراهيم گفت:
فردي چون من ازجاسوسي خبرچينان باكي ندارد. من از افراد حكومت نيستم كه به خاطر حفظ مقامم از جاسوسي واهمهاي داشته باشم. دشمن هم عددي نيست؛ عدهاي افراد سبك مغزند كه همّتشان نيز پست و بيارزش است؛ لذا ترس از آنان، معنا ندارد.
در كلام ابراهيم نكتهاي بسيار مهم ديده ميشود و آن، اين كه: ابراهيم چون مقامي ندارد كه وابسته به آن باشد و بخواهد آن را حفظ كند؛ لذا از جاسوسي واهمه ندارد و به ما اين درس را ميآموزد كه اوّلاً مقام پرست نباشيد تا به خاطر حفظ آن، ذليل شويد. ثانياً اگر مقامي هم داريد، درعين حال، مستقل باشيد و به آن وابستگي پيدا نكنيد.
نكته ديگر در كلام ابراهيم اين است كه دشمن دو ضعف عمده دارد:
الف ـ سبك مغز است و معمولاً منافع زودرس و موقت را در نظر ميگيرد و در آن راه، تلاش ميكند كه اين كار آنان عين سبك مغزي است.
ب ـ همّتشان پست و بيارزش است؛ چون در طرز تفكر آنان فقط دنيا و شهرت و پول مهم است؛ لذا همّتشان را نيز در همين راه صرف ميكنند و كسي كه از خود گذشته نباشد و براي خدا به ميدان نبرد نيايد، زود از ميدان بيرون خواهد رفت و انگيزه كافي و قوي براي دفاع و مقابله نخواهد داشت.
در ادامه، يزيد بن انس گفت: ما هدفمان اجراي حكم خدا و رعايت سنّت پيامبر و خونخواهي از مظلومان كربلاست.
احمر بن شميط نيز گفت: من خير خواه شما هستم. خدا پدرت را بيامرزد كه مرد بزرگي بود. تو نيز اگر طرفدار حق باشي، همان جايگاه را در دلها خواهي داشت.
ابراهيم در پاسخ گفت: من حاضر به همكاري هستم؛ به شرط آن كه من فرمانده باشم.
گفتند: البته تو لياقت و شايستگي اين مقام را داري؛ اما مختار نماينده محمد حنفيه است و از جانب او اذن دارد.
ابراهيم بعد از شنيدن اين سخنان، سكوت كرد. پيام رسانان، به محضر مختار برگشتند و گزارش ديدار خود را ارائه دادند.8
عامر شعبي ميگويد:
بعد از سه روز از اين واقعه، مختار، ده نفر از يارانش را ـ كه من و پدرم نيز با آنان بوديم ـ طلبيد و دستور حركت داد و مقصد را مشخص نكرد. در بين راه، نامهاي به من داد و گفت: پيش خود نگهدار. سرانجام به منزل ابراهيم رفتيم. در آن ديدار، مختار به ابراهيم گفت: من از طرف محمد حنفيّه مأمور اين كار هستم و از جانب او براي تو نيز نامهاي دارم. سپس رو به من كرد و گفت: نامه را به ابراهيم بده. من نيز چنين كردم. او نامه را باز كرد و خواند. متن نامه چنين بود:
«مِن محمد المهدي الي ابراهيم بن مالك الاشتر انّي قد بعثت اليكم...؛ از محمد (مهدي) به ابراهيم بن مالك الاشتر، همانا وزير و امين خودم را به سوي شما برانگيختم و به او دستور دادم تا به خونخواهي اهل بيتم برخيزد. پس تو و قبيلهات با او باش كه اگر چنين كني، تو را به فرماندهي كلّ سپاه انتخاب ميكنم و از كوفه تا دورترين نقطه، هرجا كه به تصرّف ما در آيد، تو را بر آن جا حاكم خواهيم كرد.»
ابراهيم پس از قرائت نامه، گفت: پيش از اين، محمد حنفيّه كه به من نامه مينوشت، چيزي براسمش اضافه نميكرد! (يعني ادعاي مهدويت نداشت)، مختار كه ديد ابراهيم مردّد شده است، گفت: شرايط آن زمان با شرايط اين زمان فرق ميكند. ابراهيم سؤال كرد: آيا كسي از حاضرين، اين نامه را تأييد ميكند؟ همه جز، من (شعبي) و پدرم، نامه را تأييد كردند. ابراهيم كه اطمينان و آرامشخاطر يافته بود، از جاي برخاست و مختار را به جاي خود نشاند و با او بيعت كرد. هنگامي كه مهمانان قصد رفتن كردند، او نيز تا منزل مختار آمد و همراهيشان كرد. سپس به من (شعبي) گفت: با من بيا. من با او تا خانهاش رفتم. او از من سؤال كرد: تو چرا گواهي ندادي؟ گفتم: آنها كه شهادت دادند، همه از بزرگان هستند و يقيناً راست ميگويند.9
شعبي ميگويد: اگرچه به ابراهيم چنان گفتم، اما خودم مردّد بودم تا اين كه پس از تحقيق فراوان، از «ابوعزّه كيسان» ـ يكي از گواهان صحّت نامه فهميدم ـ گواهان نيز به خاطر اعتمادي كه به مختار داشتند، شهادت دادهاند.10
نظري در مورد نامه
پس از بيعت ابراهيم با مختار، رفت و آمدهاي ابراهيم به خانه مختار آغاز شد.
بررسي نقشه قيام
در اين گيرودار، ابن مطيع، كه از جانب عبدالله بن زبير به فرمانداري كوفه منصوب شده بود، مشكوك شد. و وقتي علائم وقوع قيام را ديد، روز دوشنبه 12 ربيع الاول اعلام حكومت نظامي كرد.
غروب همان روز بود كه طبق معمول، ابراهيم بر مأذنه رفت و اذان گفت و نماز به امامت ابراهيم اقامه شد. بعد از نماز، مثل هر شب، به طرف منزل مختار حركت كردند.
اياس بن مضارب، رئيس شهرباني كوفه، شهر را زير نظر داشت. رفت و آمدها را كنترل ميكرد.
حميد بن مسلم ميگويد: ما در حالي به طرف خانه مختار، حركت كرديم كه يك صد مرد جنگي بوديم و همه مسلح و زير قباي خود، زره داشتيم و شمشير حمل ميكرديم. من به ابراهيم پيشنهاد كردم كه اگر از خانه خالد بن عرطفه و از محله نخيله تا خانه مختار برويم، امنتر خواهد بود.
ابراهيم با قاطعيت جواب داد: به خدا قسم! ازكنار دارالعماره و از ميان بازار ميگذرم تا دشمن را مرعوب كنم و به آنها بفهمانم كه آنان را چيزي به حساب نميآوريم.
سپس راه باب الفيل را پيش گرفت، و وقتي به خانهعمروبن حريث رسيديم، ناگهان، اياس بن مضارب، رئيس پليس شهر، با نيروهاي مسلح خود راه را بر ما بست.
اياس پرسيد: شما كه هستيد و چه كارهايد؟
ابراهيم جواب داد: من ابراهيم بن مالك اشترم.
پرسيد: اين گروه مسلح چيست؟ به خدا قسم! كار شما مشكوك است و هرشب، از اينجا عبور ميكنيد. من نميتوانم اجازه بدهم كه به راهتان ادامه دهيد، بايد نزد امير برويم و هرچه او گفت، همان ميشود.
ابراهيم با لحن تهديدآميزي گفت: كنار برو.
اياس گفت: هرگز نميشود.
مردي به نام ابوقطن در سپاه اياس حضور داشت كه مشاور و محافظ اياس نيز بود و همچنين با ابراهيم، سابقه رفاقت و دوستي داشت. ابراهيم او را صدا زد: اي ابوقطن! پيش بيا.
اياس كه گمان ميكرد ابراهيم ميخواهد او را واسطه قرار دهد و امان بگيرد، به او اجازه داد تا نزد ابراهيم برود. ابوقطن در حالي كه نيزهاي بلند در دست داشت، به سمت ابراهيم آمد. وقتي نزديك ابراهيم رسيد، او با زيركي تمام نيزه را از دست ابوقطن ربود و به اياس حمله كرد و در يك لحظه، او را از پاي درآورد و سر او را جدا كرد و به خانه مختار برد. بقيه سربازان اياس نيز وقتي قتل فرمانده را ديدند، فرار كردند.14
دستور قيام
جمع آوري نيروها
سپس به مختار توصيه كرد: نيروهايت را متفرق نكن؛ تا اگر به شما حمله كردند، نيروي كافي براي دفاع داشته باشي. من و يارانم نيز به سرعت به تو ملحق خواهيم شد.
ابراهيم با عملي كردن نقشهاش، راه را براي پيوستن مردم به مختار، هموار كرد و همه نيروها نماز صبح را با مختار در مسجد بهجا آوردند.15
جنگ تمام عيار
اللّه اكبر، فرماندهشان را كشتم. با اين خبر، بقيه افراد دشمن نيز روحيهشان را باختند و فرار كردند. ابراهيم فوراً «نعمان بن ابيجعد» را فرستاد تا اين خبر مسرتبخش را به مختار برساند.
مختار و نيروهايش از طرف شبث بن ربعي و يزيد بن حارث محاصره شده بودند. وقتي خبر پيروزي ابراهيم به مختار رسيد، خوشحال شد و نيروهايش نيز قوّت ديگري يافتند و با روحيه بيشتري مبارزه را ادامه دادند. حلقه محاصره هر لحظه تنگتر ميشد و خطر شكست، انقلاب را تهديد ميكرد كه ابراهيم سر رسيد و خودش به طرف نيروهاي شبث بن ربعي رفت و خزيمه بن نصر را به طرف نيروهاي يزيد بن حارث فرستاد؛ دشمن كه حضور ابراهيم را ديد، وحشت زده شد و شروع به عقب نشيني كرد و حلقه محاصره شكسته شد.16
تصرّف قصر و فرار ابن مطيع
ابراهيم قبل از حمله، فرياد زد: سوگند به خدا! اگر ضربت شمشير شما را بچشند، مانند بزغالهاي كه از گرگ فرار ميكند، گريزان ميشوند.
سپس با حملهاي سخت، آنان را درهم كوبيد. ابراهيم و نيروهايش فوراً قصر را كه ابن مطيع به آن جا پناه برده بود، محاصره كردند.17
اين محاصره سه روز ادامه داشت تا اين كه ابن مطيع با لباس زنانه از قصر گريخت و افراد درون قصر، امان خواستند، كه ابراهيم به آنان امان داد.18
پی نوشت ها :
1 ـ اعيان الشيعه، ج 9، ص 41 و ج 2، ص 249.
2 ـ همان، ج 2، ص 202.
3 ـ بحارالانوار، ج 52، ص 330.
4 ـ كمال الدين، ج 2، ص 407.
5 ـ بحارالانوار، ج 1، ص 10.
6 ـ دائرة المعارف تشيع، ج 1، ص 268 و دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 2، ص 450.
7 ـ وقعة صفّين، نصربن مزاحم، ص 441 و اعيان الشيعه، ج 2، ص 200.
8 ـ بحارالانوار، ج 45، ص 365؛ تاريخ طبري، ج 6، ص 15ـ16؛ الكامل فيالتاريخ، ابن اثير، ج 4، ص 215.
9 ـ بحارالانوار، ج 45، ص 365ـ366؛ تاريخ طبري، ج 6، ص 17؛ الكامل، ج 4، ص 216؛ اشاب الاشراف، ج 5، ص 233.
10 ـ دائرة المعارف بزرگ السلامي، ج 2، ص 450؛ اخبارالطوال، دينوري، ص 290.
11 ـ طبقات الكبري، ابن سعد، ج 5، ص 72.
12 ـ تاريخ طبري، ج 6، ص 18؛ تاريخ ابن كثير، ج 8، ص 266.
13 ـ البداية و النعماية، ج 8، ص 268.
14 ـ تاريخ طبري، ج 6، ص 18ـ20؛ الكامل، ج 4، ص 216ـ218؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 201.
15 ـ تاريخ طبري، ج 6، ص 21.
16 ـ همان، ص 27.
17 ـ همان، ص 29؛ الكامل، ج 4، ص 223.
18 ـ بحارالانوار، ج 45، ص 368؛ تاريخ طبري، ج 6، ص 31.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}